هنرمندیها : یک نقاش سوری، کار فوقالعادهای کرده و کله رهبران قدرتمند جهان را روی بدن پناهجوهای آواره و بیکس و بیچاره آسیایی گذاشته. نشان داده که اوباما با لباس پاره و قیافه مغموم در صف یک وعده غذای گرم ایستاده و ترامپ بچه بغل به دوربین زل زده و درخواست کمک میکند.
این نقاش خوش فکر به کمک نقاشی پرده از روی حقیقتی برداشته که اگر چه بدیهی مینماید اما مردم از بازگوییاش طفره میروند و از یادآوریاش میترسند. همینطور که خیلی اتفاقی دونالد ترامپ رییسجمهور ایالات متحده امریکا شده میتوانست، خیلی اتفاقی او در زمره پناهجویان باشد. نه فقط ترامپ که باقی نامداران به ظاهر موفق جهان نیز میتوانستند و میتوانند ناموفق باشند و به دنبال یک لقمه غذا و یک جای خواب آواره جهان شوند. نقاشیهای این جوان سوری مثل تلنگری است که قدر موقعیت خود را بدانیم و با خودمان و با گرفتاران عالم، معامله بهتری کنیم. «ای صاحب کرامت، شکرانه سلامت، روزی تفقدی کن درویش بینوا را.» امور عالم اتفاقیتر از آن است که برای خودمان پپسی باز کنیم و فکر کنیم تافته جدابافتهایم و بر مبنای شایستگیهایی که داشتهایم یا کسب کردهایم به مدارج بالا رسیدهایم. بیجهت نبوده که خواجه حافظ فرموده غنیمت دان امور اتفاقی. قدری از مرتبه حافظی پایین میآیم و از زبان خودم عرض میکنم که علاوه بر اتفاقات، تصادفات را هم جدی بگیریم و قدرشان را بدانیم.
برگردیم به گذشته، میبینیم یک تصادف چه کارها که نکرده و چه ماجراهای عجیب و غریبی را که باعث نشده. به جای اینکه امروز در صفحه آخر اعتماد کرگدننامه بنویسم، هیچ استبعادی نداشت که کالمنیست واشنگتنپست باشم، یا نه، در یک نانوایی، خمیرگیری کنم یا کنار خیابان کفش واکس بزنم یا... شما هم بعید نبود که به جای اینکه اعتماد بخوانید، نیویورک تایمز بخوانید یا در روستایی دورافتاده گوسفند بچرانید... دنیا هیچ چیزش محل ثبات و دوام نیست. زیباییاش به تبی میرود، ثروتش به شبی. ضمن اینکه همهچیزش اعتباری است. بر مبنای یک اعتبار است که مرکل، مرکل شده است و اسد، اسد. در این جمله خیام رازی هست که چشممان را به حقیقت عالم باز میکند ما همه لعبتکانیم و فلک لعبتباز. فلک لعبتباز است که یکی را رییس میکند و دیگری را مرئوس. اسمش را بگذارید تقدیر، بگذارید تصادف، بگذارید اتفاق، بگذارید حوادث مترقبه و غیرمترقبه؛ روی اسم که دعوا نداریم، در حاصل کار هم فرقی نمیکند، مهم این است که بالانشینی و پاییننشینی اعتباری است و تنها احمقها هستند که به خود غره میشوند و فریب موقعیت متزلزل خود را میخورند. بیجهت دنیا را دارالغرور نام ننهادهاند. غرور یعنی فریب. یعنی باور کردن چیزی که نیست و جدی گرفتن چیزی که شوخیای بیش نیست. نه آنکه به مدارج بالا رسیده از ما بهتر است و نه آنکه در مدارج پایین دست و پا میزند از ما بدتر است. نه؛ یک اتفاق به ظاهر ساده کافی است تا زیری را زبر کند و زبری را زیر. بگذارید جمله نهاییام را بگویم و خیال خودم و شما را راحت کنم. هیچکس بر مبنای شایستگی و تواناییاش به جایی نمیرسد. «ما بدان مقصد عالی نتوانیم رسید/ هم مگر لطف شما پیش نهد گامی چند.» این بیت در همین امور دنیا هم مصداق دارد. اگر بر مبنای شایستگی بود، هیچکدام اینجا نبودیم که هستیم. نه. لطف خدا، لطف کائنات، مهربانی تقدیر یا حسن اتفاق است که عدهای مدارج ترقی را طی میکنند و... اما آنها هم که طی نمیکنند، آنها هم که گرفتار میشوند، ما هیچکدام جواب قانعکنندهای نداریم که نامهربانی تقدیر را توجیه کند. همین سوریها را نگاه کنید. همین عراقیها را، یا همین افغانها را... نه اینکه جوابش را من ندانم، بزرگتر از من هم ندانند و همینطور یک چیزی برای خودشان میگویند. هیچکس راز عالم را نمیداند، بداند هم به زبان نمیآورد و بر ما معلوم نمیکند که «این چون است و آن چون». «یکی را دادهای صد ناز و نعمت / یکی را نان جو آلوده در خون»... به قول ایرج «میان موسیو و آقا چه فرق است/ که این در ساحل، آن در دجله غرق است.»
دهر را ثبات نیست و هر لحظه ممکن است پایمان بلغزد و بر مبنای یک اتفاق راهی از خوشبختی تا بدبختی را بپیماییم... حافظ نکتهای را گفته، رازی را با ما در میان گذاشته که به نظرم راهگشاست. «دلا معاش چنان کن که گر بلغزد پای/ فرشتهات به دو دست دعا نگه دارد» ... انشاءالله که ما را هم نگه دارد.